درباره هفته دفاع مقدس :
دفاع مقدس در کلام رهبری
هفته دفاع مقدس نمودار مجموعه ای از برجسته ترین افتخارات ملت ایران در دفاع از مرزهای میهن اسلامی و جانفشانی دلاورانه در پای پرچم برافراشته اسلام و قرآن است. در این مجموعه تابناک، درخشنده ترین و نفیس ترین نگین گرانبها یاد و خاطره شهیدان است. آنها جوانان و جوانمردان رشید و پاک سرشتی بودند که با آگاهی و درک والای خود موقعیت حساس کشور را تشخیص دادند و وظیفهی بزرگ جهاد در راه خدا را مشتاقانه پذیرا شدند. هر ملتی که چنین دلاوران آگاه و شجاعی را در دامان خود پرورده باشد حق دارد به آنان ببالد و آنان را الگوی تربیت جوانان خود در همه دورانها بداند…
ادامه مطلب...
برچسب ها: درباره : 31 شهریور آغاز جنگ تحمیلی 31 شهریور آغاز هفته دفاع مقدس 31 شهریور چه روزی است؟ تحقیق آماده درباره هفته دفاع مقدس تحقیق آماده درباه هفته دفاع مقدس تحقیق درباره جنگ تحمیلی جبهه و مدرسه عشق جوانان و دفاع مقدس خاطرات دفاع مقدس خاطره ای از دفاع مقدس دانستنیهای دفاع قدس درباره دفاع مقدس دفاع مقدس در کلام رهبری دفاع مقدس و استقلال نظامی دفاع مقدس و انگیزه ما دفاع مقدس و غرور ملی دفاع مقدس و هنر دفاع مقدس و ولایت پذیری دلتنگ روزهای خدایی زنان و دفاع مقدس سالهای عشق و عطش سی و یکم شهریور آغاز جنگ تحمیلی شعری در سوگ شهادت شهیدان ماهنامه گلبرگ مقاله آماده درباره هفته دفاع مقدس مقاله با موضوع هفته دفاع مقدس مقاله درباره جنگ تحمیلی مقاله درباره دفاع مقدس پشت هیاهوی شهر پیام دفاع مقدس،
باسم رب اشهداءوالصديقين
31 شهريور يادآور شروع جنگ تحميلي وحمله همه جانبه رژيم بعث عراق به سركردگي صدام عليه جمهوري اسلامي ايران است،اين روزبه عنوان آغاز هفته دفاع مقدس نامگذاري شده است.حدود20ماه ازپيروزي انقلاب اسلامي گذشته بودودولت نوپاي جمهوري اسلامي ايران مشغول بازسازي سازمانهاوتشكيلات دولتي بوده ونيروهاي مسلح هنوزسازماندهي وآمادگي كاملي براي مقابله نداشتند.درچنين موقعيتي ميهن اسلامي موردهجوم استكبارومزدوران منطقه اي واقع شد.رژيم بعثي صدام كه ازهمان آغازپيروزي انقلاب اسلامي ازبيداري اسلامي ملت عراق وسايرملل اسلامي منطقه به وحشت افتاده وروياي ژاندارمي منطقه رادرخطرميديدباچراغ سبزابرقدرتهاي وقت،پس ازماههاتحرك محدودمرزي،درتاريخ31/6/1359حمله تمام عيارزميني،دريايي وهوايي راعليه جمهوري اسلامي ايران شروع كرد.
صدام كه خبرازفتح قريب الوقوع سه روزه خوزستان ميدادوبه خيال خام خوددركمتريك ماه سراسرايران رافتح ميكردبامقاومت مردم غيوردرمرزهاوعمليات رزمندگان سلحشورمواجه شده وتنهادرپشت دروازه هاي خرمشهر34روزدرجازدمردم مسلمان وانقلابي بافرمان امام خميني(ره)ازسراسرايران به مرزهاهجوم آورده وباهرچه كه درتوان داشتندبه دفاع پرداختند.عليرغم پيشروي هاي محدودواشغال چندنقطه درمرزهابزودي دشمن ازكرده خويش پشيمان شدوبه تاكتيك ادعاي صلح روي آورد(پس ازآزادي خرمشهربدست رزمندگان اسلام).ولي اين توطئه دشمن همانندحمله اوليه اش باروشن بيني رهبركبيرانفلاب اسلامي نقش برآب شده وسرانجام پس از8سال دفاع مقدس،حقانيت ملت ايران به اثبات رسيدودخالت مسقيم نظامي آمريكادرخليج فارس وكمكهاي مالي ونظامي كشورهاي منطقه وقدرتهاي غربي وشرقي سودي به حال روياهاي صدام نبخشيد.به اين ترتيب پوزه صدام به خاك ماليده شدومدتي بعدبه علت عدم موفقيت دراثبات نوكري دلخواه اربابانش موردبي مهري وسپس غضب آنان واقع شده به دست همان اربابانش به وعده گاه ابدي رفت.
دوران هشت ساله دفاع مشروع امت سلحشور ايران در حفظ و اعتلاي نظام مقدس اسلامي و حراست از مرزهاي عزت و شرف اين مرز و بوم، به مثابه يکي از حساس ترين و بارزترين برهه هاي حيات راستين اين ملت، همچون نگيني تابناک، تا هميشه زمان، بر تارک تاريخ حماسه و ايثار و پايداري آزادگان جهان خواهد درخشيد. دفاع امت اسلامي ايران در برابر تجاوز همه جانبه دشمنان اسلام، در تاريخ افتخار آفريني مبارزات حق طلبانه، يک ملت سترگ، فروزان خواهد بود. پايداري ايران اسلامي كه برخاسته از روح وحدت و ايمان بود، در سايه هدايت هاي رهبركبيرانقلاب اسلامي، حضرت امام خميني (ره) شكل گرفت و باعث احياي يك مكتب سازنده و نهضت بيداري اسلامي درجهان شد.
دفاع مقدس ما در زمينه هاي مختلف سياسي، نظامي، اجتماعي، فرهنگي و ... توانست معادلات جهاني معمول را بر هم زند و تحليل هاي مادي دنياپرستان را نقش بر آب سازد. اين حادثه عظيم، بي شک در ياد ملت ايران خواهد ماند و غرور و سرافرازي و حماسه آفريني را در نسل هاي بعد بر جاي خواهد گذاشت.
براي شادي روان پاك همه شهيدان گلگون كفن دفاع مقدس صلوات مي فرستيم
متن کامل مقاله های کمیته علمی پژوهشی کنگره سرداران ، امیران،فرماندهان و8000 شهید استان همدان
ادامه مطلب...
*****************************************************************************
****************************************************************************
*****************************************************************************
*****************************************************************************
*****************************************************************************
*****************************************************************************
*****************************************************************************
به گزارش فارس، حمید داودآبادی نویسنده و وبلاگ نویس عرصه دفاع مقدس در جدیدترین مطلب زیبایی که در وبلاگ خود به نگارش در آورده به ذکر خاطرهای از دیدارش با رهبر انقلاب اشاره کرده که در زیر آن را میخوانید:
اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود دهنمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمع کوچک مان به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود.
مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود.
آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید "سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت." تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد.
شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ...
هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: "آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم." و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود.
از بقیه بگذریم.
همه اینها را گفتم تا به این جا برسم.
آقا در بین صحبت هایش فرمود:
"تصویر شهیدی در اطاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم."
وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد.
دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت:
"حتما باید شما اون عکس رو ببینید."
سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اطاق من بیار."
که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد.
کارت پستال کوچکی بود از شهیدی با بادگیر آبی، که بر زمین تفتیده شلمچه آرام گرفته بود.
آن عکس را قبلا دیده بودم. عکسی بود که "موسسه میثاق" منتشر و پخش کرده بود. زیر آن هم نام شهید را نزده بودند.
عکس را که آورد، آقا با احترام و ادب خاصی آن را به دست گرفت و رو به ما نشان داد. همان طور که آن را جلوی چشم ما گرفته بود، فرمود:
"شما به چهره این شهید نگاه کنید، چقدر معصوم و زیباست ... الله اکبر ... من این را در اطاق خودم گذاشته ام و به آن خیلی علاقه دارم."
ناگهان یاد کلامی از دوست عزیزم "حسین بهزاد" افتادم.
چندی قبل از آن، حسین همان عکس را نشانم داد و نکته بسیار مهمی را تذکر داد. آن شهید جوان با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته بود و ...
به آقا گفتم:
"آقا، یک نکته مهمی در این عکس هست که مظلومیت او را بیشتر می رساند."
آقا نگاه عمیقی به عکس انداخت و با تعجب پرسید که آن نکته چیست؟ که حرف حسین بهزاد را گفتم:
"این بسیجی، با سربند خود لوله اسلحه اش را بسته که گردوخاک وارد لوله اسلحه نشود. یعنی این شهید هنوز به خط و صحنه درگیری نرسیده و با اسلحه اش هنوز تیر شلیک نکرده است."
با این حرف، آقا عکس را جلوتر برد و در حالی که نگاهش را به آن عزیز دوخته بود، با حسرت و با حالتی زیبا فرمود:
"الله اکبر ... عجب ... سبحان الله ... سبحان الله"
دست آخر، آقا مسعود زرنگی کرد و از آقا خواست تا اجازه دهد عکس آن شهید را به عنوان یادگار به او بدهد. آقا هم پذیرفت و روی دست راست شهید بر عکس، امضا کرد و به عنوان یادگار به مسعود داد.
یاد رفقایی بخیر که رفتند تا ما بمانيم
رفتند تا گذاشتن و گذشتن را بياموزيم
دفاعشان مقدس بود چرا که با وضو به ديدار خدا مي رفتند
و اين شد که شياطين حساب دست شان آمد ، فهميدند که اشتباه آمده اند از راهي که آمده بودند برگشتند و ما مانديم با کوله اي از تجربه و مسئوليت.
ما مانده ايم تا از راهشان دفاع کنيم و فراموششان نکنيم که فراموشي آنها فراموشي خداست.
و بدانيم که اگر روزي به آساني از جان مي گذشتند
و حالا مي توان از دنيا گذشت
مي توان باز هم به خدا فکر کرد
مي توان همچنان خدايي ماند و حال و هواي آن روزها را به جوانانمان منتقل کنيم
و مباد آن روز که کوتاهي کنيم و بي خيال شويم
مباد آن روزي که عطر شهيد و شهادت نباشد
و دور باد ؛ دور باد آن ساعتي که ذائقه هايمان تغيير کند
به اميد آن روزها که تمام بلوارهايمان همت، تمام شاهراهايمان زين الدين و تمام فرهنگسراهايمان آويني باشند.
********************************************************
خيلي زيباتر
هيچ وقت براي رفتن به جبهه مانعش نشدم، اما اخلاقم را مي دانست که چقدر زود دلواپس مي شوم. به همين دليل بعد از هر عمليات به من زنگ مي زد و خبر سلامتي اش را مي داد.
چند روزي از عمليات گذشته بود و هيج خبري از او نداشتم. نگران بودم، مي ترسيدم اتفاقي برايش افتاده باشد. خودم را دلداري مي دادم که شايد مجروح شده و بستري است؛ اما انگار دلم نمي خواست قبول کنم.
دو روزي مي شد که دوستانش به خانه سر مي زدند و با پدرش صحبت مي کردند. به خيال خودشان مي خواستند مرا آماده کنند. کم کم شروع کردند، گفتند: حسن مجروح شده، عکسش را لازم داريم ...
با شنيدن حرف هايشان به يقين رسيدم که ديگر حسن را نمي بينم.
گفتم: «ما خودمان سال هاست که با همين حرف هاي راست و دروغ خانواده ها را آماده مي کنيم تا خبر شهادت عزيزانشان را بدهيم، من سال هاست که آمادگي اش را دارم، اگر شهيد شده راستش را بگوييد.»
آن وقت بنده هاي خدا خبر شهادت حسن را به من دادند و گفتند: حسن را به معراج آورده اند.
همان روز به معراج رفتم؛ او را ديدم.
انگار خواب بود. خيلي زيباتر از زمان زنده بودنش.
كنار نكش حاجي
(خاطره ای از شهید محمد ابراهیم همت)
بسم الله را گفته و نگفته شروع كردم به خوردن .
حاجي داشت حرف مي زد و سبزي پلو را با تن ماهي قاطي مي كرد.
هنوز قاشق اول را نخورده ، رو به عباديان كرد و پرسيد : عبادي ! بچه ها شام چي داشتن؟ همينو. واقعاً ؟ جون حاجي ؟
حاجي قاشق را برگرداند . غذا در گلويم گير كرد .
حاجي جون به خدا فردا ظهر بهشون مي ديم .
حاجي همين طور كه كنار مي كشيد گفت : به خدا منم فردا ظهر مي خورم .
وقتي به خانه مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .
بچه را عوض مي كرد ، شير برايش درست مي كرد . سفره را مي انداخت و جمع مي كرد ، پابه پاي من مي نشست ، لباس ها را مي شست ، پهن مي كرد ، خشك مي كرد و جمع مي كرد .
آن قدر محبت به پاي زندگي مي ريخت كه هميشه به او مي گفتم : درسته كه كم مي آيي خانه ؛ ولي من تا محبت هاي تو را جمع كنم ، براي يك ماه ديگر وقت دارم .
نگاهم مي كرد و مي گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داري .
يك بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام مي شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان مي دادم تمام اين روزها را چه طور جبران مي كردم.